loading...

در خیالِ آسمان

در نقشِ خیالِ آسمان من ؛ چشم‌های تو در حکم خورشیدند.

بازدید : 119
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 19:21

بی‌بی همیشه یک پیکنیک و یک چراغ والر نفتی دم دستش تو اتاق داشت. نه اینکه گازِ آشپزخانه‌ای نداشته باشد‌هااا ؛ داشت اما خب پاهایش درد می‌کرد و نمی‌توانست مدام بلند شود و بشیند. رویِ چراغ والر برنج دم می‌کرد و رویِ پیکنیک کتری جوش می‌آورد. بی‌بی برنج‌هایِ قد کشیده و جادویی‌ای داشت که آن‌ها را در بشقاب‌هایِ گلدارِ ملامینیِ قدیمی‌می‌ریخت و می‌گذاشت جلویِ‌مان. همان زمان بچگی‌هم برنج‌هایِ بی‌بی را از همه بیشتر دوست داشتم. حتی از برنج‌هایِ مامان. بی‌بی فشار خون و قند هم داشت و همیشه چند بستۀ قرص که از رویِ رنگِ بسته‌اش آن‌ها را می‌شناخت به گوشۀ چارقدش سنجاق بود. بی‌بی یک تلفن ثابتِ سفید داشت که سیمش به درازایِ تمامِ گوشه‌هایِ اتاق بود. بی‌بی یک تلویزیون چهارده اینچ رنگی داشت که موقع برنامۀ سمتِ خدا و شب‌هایِ جمعه صدایش در می‌آمد و دعا کُمیل می‌خواند. بی‌بی وقتی می‌خوابید مهتابیِ درازِ اتاق را روشن می‌گذاشت ، اگر چه وقتی ما آن جا بودیم هر طور شده خاموشش می‌کردیم. بی‌بی یک درخت انارِ بزرگ وسط حیاط داشت که دستش نمی‌رسید انار‌هایش را بچیند. هر سال پاییز ، چنگک می‌داد دستِ برادر بزرگ‌ترم و چهارپایه می‌گذاشت زیر پایش و بعدش انار‌هایِ درخت دستانِ نوه‌هایش را سُرخ می‌کرد.

آموزش پایتون از صفر – نصب پایتون [قسمت اول]
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 30
  • بازدید کلی : 2279
  • کدهای اختصاصی