زندگی گاهی آنقدر پیش میرود و میبردت به لبۀ پرتگاه که هر لحظه با خودت میگویی تمام است! همه چیز تمام است! و بعد وقتی زیر پایت دارد خالی میشود و میروی پایین ، دستت را میگیرد!
ENG sub] [4회] ♬ Sixth Sense - 러블리즈 _ 2차 경연 커버곡 대]امروز حدود چهارده نفر از بچههایِ مدرسه آمده بودند. بعضیهایشان ماسکهایشان آویزان بود و شُل و وِل. گفتم کشهایِ ماسکشان را گره بدهند تا یکم سفتتر بشود. گفتم: «مشکل درسی دارین؟» بعضیها گفتند آره. و بعضیها هم گفتند نه! گفتم: «پس چرا اومدین مدرسه؟!» گفتند: «دلمون تنگ شده».
چرا باید نوشتن گاهی وقتها اینقدر برایم سخت شود؟ خط در خط و جمله در جمله و کلمه در کلمه بهم میتنم ولی آخر سر کمیسرم را میبرم عقب و بعدش میگذارم مکان نمایِ متن همه را بخورد و برگردد به اول خط! احسانی در وجودم زندگی میکند که از رها شدگی رنج میبرد! خیلی وقت است که رنج میبرد. البته مدت زیادی را منکر این قضیه بود و با خودش تکرار میکرد که «تو تنهایی را فوت آبی!» «تو تنهایی را فوت آبی!» «تو تنهایی را فوت آبی!» «تو تنهایی را فوت آبی!» «تو تنهایی را فوت آبی!» «تو تنهایی را فوت آبی!» «تو تنهایی را ف.. ولی هر بار که یک نفر نزدیک شد و نزدیک شد ، و خیلی خیلی نزدیک شد و بعدش یکهو نشان داد که میتواند طور دیگری هم باشد ؛ قلب احسان تیر کشید! و تیر کشید و تیر کشید!
دوباره قطرات ریز باران میخورد بر رویِ کانال کولر رویِ پشتِ بام و صدایِ زیبایش از دریچۀ کولر میریزد درون اتاقم! هوایِ آسمان جذاب است و ابری. اما میدانی باران اردیبهشت چه مزهای میدهد؟ مزۀ رفتن! با هر بار آمدنش مدام میگویی: «نکند دیگر تا پاییز ازش خبری نشود! نکند دیگر هیچ وقت پیدایش نشود!!»
آموزش پایتون از صفر – نصب پایتون [قسمت اول]بیبی همیشه یک پیکنیک و یک چراغ والر نفتی دم دستش تو اتاق داشت. نه اینکه گازِ آشپزخانهای نداشته باشدهااا ؛ داشت اما خب پاهایش درد میکرد و نمیتوانست مدام بلند شود و بشیند. رویِ چراغ والر برنج دم میکرد و رویِ پیکنیک کتری جوش میآورد. بیبی برنجهایِ قد کشیده و جادوییای داشت که آنها را در بشقابهایِ گلدارِ ملامینیِ قدیمیمیریخت و میگذاشت جلویِمان. همان زمان بچگیهم برنجهایِ بیبی را از همه بیشتر دوست داشتم. حتی از برنجهایِ مامان. بیبی فشار خون و قند هم داشت و همیشه چند بستۀ قرص که از رویِ رنگِ بستهاش آنها را میشناخت به گوشۀ چارقدش سنجاق بود. بیبی یک تلفن ثابتِ سفید داشت که سیمش به درازایِ تمامِ گوشههایِ اتاق بود. بیبی یک تلویزیون چهارده اینچ رنگی داشت که موقع برنامۀ سمتِ خدا و شبهایِ جمعه صدایش در میآمد و دعا کُمیل میخواند. بیبی وقتی میخوابید مهتابیِ درازِ اتاق را روشن میگذاشت ، اگر چه وقتی ما آن جا بودیم هر طور شده خاموشش میکردیم. بیبی یک درخت انارِ بزرگ وسط حیاط داشت که دستش نمیرسید انارهایش را بچیند. هر سال پاییز ، چنگک میداد دستِ برادر بزرگترم و چهارپایه میگذاشت زیر پایش و بعدش انارهایِ درخت دستانِ نوههایش را سُرخ میکرد.
آموزش پایتون از صفر – نصب پایتون [قسمت اول]چشمم به ساعت است و مدام دقیقهها و ثانیهها را میشمرم. دوست دارم همینطور دور اتاق قدم بزنم و هر از گاهی نگاه به ساعت کنم. دوست دارم از پنجره خورشید را دید بزنم که ببینم هنوز میتابد یا پنهان شده در پشت قلمرو شب.
دریافت بیتکوین رایگان از سایت FreeBitcoinدرست موقعی از زمان که باید یک گوشه از بازار پسرکی ماهیِ قرمز بیندازد درون پلاستیکهایِ کوچک فریزر و بدهد دستِ دختر بچهای که دست دیگرش در دست مادرش هست ؛ نه ماهی وجود دارد ، نه پسرک گوشهای وایستاده و نه دخترک با مادرش به بازار میآید!
کیک پرتقالی و پادکست!بعضی وقتها به شدت نیاز دارم که دور بشوم! از همه چیز و از همه کس... حتی عزیز ترینم. نیاز دارم که خودم باشم و خودم. خودم باشم و دو تا پاهایم و کوهی که مقابلم ایستاده است. با هر قدم بالاتر بروم و غمها و دلزدگیها و نشخوارهایِ ذهنیام بریزند از وجود و ذهنم و تا پایین کوه غلت بخورند. بی وقفه بروم بالا و پشت سرم را هم نگاه نکنم. نیاز دارم وقتی که به نوکِ قلۀ کوه میرسم قلبم مثلِ قلبِ گُنجشک بزند و نفسم بالا نیاید. نیاز دارم که بنشینم و خیره بشوم به خاطراتِ خوب و صاف و زلالِ زندگیم. نیاز دارم که ببخشم همه را تا سبک و سبک تر بشوم. نیاز دارم که حتی خودم را هم ببخشم. البته این قسمت سختِ ماجراست. و بعد از همۀ اینها مثل گنجشکی کوچک پَر بکشم و بروم. پر بکشم و لبِ پنجرۀ اتاقم بنشینم و دوباره زندگی کنم...
خرید آپارتمان در سعادت آباددستهایت از سرمایِ برفها یخ میزنند .. گلوله برفی میخورد پشت گردنت .. پاهایت فرو میرود در برفهایِ رویِ هم تلنبار شده و طعم زندگی میدود در رگهایِ وجودت ..
خرید آپارتمان در سعادت آبادتعداد صفحات : 0